نشانههای افسردگی؛ در همه موجودات که دارای ارتباط والدینی هستند، به هنگام قطع رابطه مادر و فرزند به وجود میآید.
مطالعات کردار شناسی نشان داده است که در اجتماع حیوانات، جدایی یک عضو از گروه و یا از جفت میتواند واکنشهای افسردهواری به دنبال داشته باشد. مثلا واکنش نوعی غاز زمانی که جفت خود را از دست میدهد شبانه روز به دنبال جفت خود میگردد و با صوتی خاص او را صدا میزند. و وقتی از یافتنش ناامید میشود، هر نوع مبارزه طلبی در وجودش خاموش میگردد. همه محرکهای جهان بیرونی، حالت وحشتزدگی برایش برمیانگیزد. واکنشهای مشابه در حیوانات دیگر مانند طوطی و میمون هم مشاهده شده است.
در مورد انسانها الگوهای دلبستگی بین کودک با کسی که در تماس با وی قرار می گیرد چنین است. به گفته بالبی نیاز به تماس از بدو تولد در کودک وجود دارد. رفتار دلبستگی و پیامدهای عاطفی آن در سراسر زندگی همواره حاضر و فعال است و تنها به دوره کودکی محدود نمیشود. تجربههای فرد با چهرههای دلبستگی در طول دورههای کودکی و نوجوانی، مسیر رفتار و الگوی دلبستگی فرد را تعیین میکنند. روابط عاطفی فرد در زندگی، به چگونگی یکپارچگی رفتار دلبستگی در چهارچوب شخصیت وی وابسته است.
بخش عمدهای از شدیدترین هیجانها در خلال شکل گیری روابط دلبستگی، حفظ این روابط یا قطع و تجدید روابط دلبستگی آشکار میشوند. هدف رفتار دلبستگی حفظ رابطهای عاطفی است و هر موقعیتی که بتواند چنین رابطهای را در معرض خطر قرار دهد واکنشی را برای حفظ آن به راه خواهد انداخت. مثل گریه کردن، اعتراض کردن و غمگینی
غمگینی با افسردگی متفاوت است. غمگینی نوعی واکنش بهنجار در برابر فقدان یا انتظار فقدان است. فرد غمگین میداند که چه کسی را از دست داده است و با تمام وجود برای بازگرداندن آن تلاش میکند. به عبارتی او امیدش را از دست نمیدهد و احساس صلاحیت و ارزش شخصی او محفوظ است، در حالی که در افسردگی چنین نیست. در درماندگی خودآموخته شده، استیصال اکتسابی نیز به این مربوط است که فرد به درماندگی و استیصال خود در برابر رویدادها باور دارد. در این شرایط فرد حتی اگر با مسئلهای روبرو شود که در حد توانایی او است، کوچکترین تلاشی برای حل آن انجام نمیدهد. بالبی معتقد بود در بیشتر حالتهای افسردگی، ناتوانی در ایجاد و حفظ روابط عاطفی دل مشغولی اصلی فرد را تشکیل میدهد.
الگوی علت شناختی لوینسون در دیدگاه رفتاری، از نظریه یادگیری اسکینر گرفته شده است. اسکینر معتقد بود؛ ارائه تقویت کننده مثبت رویداد خوشآیند، به دنبال رفتار کنشگر یا حذف تقویت کننده منفی رویداد آزارنده، از دنباله رفتار تقویت محسوب میشود.
لوینسون امکانات تقویت مثبت را به عوامل زیر دانسته است.
امکانات تقویتی بر اساس رویدادهای مهم بیرونی ممکن است تغییر کنند. ممکن است فرد در شرایطی قرار بگیرد که رفتارهای مثبتش تقویت نشوند و یا رویدادهای منفی حذف نشوند، در این صورت ممکن است، به تدریج سبک افسردهواری در او ایجاد شود.
نظریه های شناختی؛ در این مورد که افراد افسرده مشکلاتی در پردازش اطلاعات دارند هم نظر هستند. فکر افسرده در ساخت شناختی فرد به صورت خطاهای شناختی آشکار میشود. مخرج مشترک این خطاها را تفسیر بدبینانه از تجربههای زندگی تشکیل میدهد. در جریان پردازش خبر سه نوع متغیر درونی بین محرکها و پاسخها قرار میگیرند.
الگوی پردازش خبر، از کامپیوتر به منزله استعاره کنشوری ذهنی استفاده میکند.
در درون سازی، حرکت در جهت هماهنگ با فرضیههای درونی انجام میشود. اما در برون سازی، ساختهای شناختی در نتیجه تجربهای که قابل جذب کردن به ساختهای شناختی دیگر نیست تغییر میکنند تا با واقعیت بیرونی منطبق شوند.
درون سازی و برون سازی، نشانه ساخته شدن واقعیت و تحول فکر منطقی است. با این حال گرایش به درون سازی همواره قویتر از برون سازی میباشد. غلبه بر درون سازی یکی از مکانیسمهای اصلی افراد افسرده میباشد. بدین ترتیب به جای استدلال منطقی به دریافت شهودی متوسل میشوند. مدار استدلال را کوتاه و مواجهه افکار با واقعیت را محدود میکنند. در نتیجه نتایجی که از چنین تصمیمگیریهای سریع به وجود میآیند، از کیفیت مناسبی برخوردار نیستند.
استنباطهای شخصی : نتیجهگیری منفی بر اساس دلایل اندک یا حتی متضاد.
انتزاع گزینشی: تمرکز بر جنبههای منفی یک رویداد به جای توجه به چارچوب کلی.
بیش تعمیم دهی: تعمیم دادن یک تجربه ناموفق جزئی به همه موقعیتها
بزرگ سازی یا ریز سازی: بزرگ جلوه دادن شکستها و رویدادهای منفی و ناارزنده سازی موفقیتها و موقعیتهای ناخوشایند.
شخصی سازی: کسی که خود را مسئول آنچه که به دلیل حوادث منفی روی داده میداند.
از نظر بک؛ افراد افسرده در زمینه طرحوارههای سه گانه شناختی افکار خودآیندی را تجربه میکنند، این زمینهها عبارتند از:
فعال سازی این طرحوارههای منفی، به ایجاد نشانههای ترس، غمگینی، فعل پذیری، خشم و برانگیختگی منجر میگردد. این طرحوارههای شناختی و خطاهای فکر، در تجربههای نامساعد کودکی میباشد و میتوانند به صورت پنهان باقی بمانند، تا زمانی که یک موقعیت آسیبزا روی دهد.
اسنادها به منزله تفسیرهایی هستند که فرد درباره چرایی رویدادهای بیرونی و رفتارهای شخصی انجام میدهد. سپس تبیین خود را بدون در نظر گرفتن هیچ نوع رابطه منطقی، به عنوان علت رفتارها یا رویدادها میپذیرد. افراد افسرده در برابر شکست یا رویدادهای منفی اسنادهای درونی، کلی و پایدار هستند، و در صورت موفقیت یا وقوع رویداد مثبت اسنادهای بیرونی، خاص و ناپایدارند.
سلیگمن درماندگی خود آموخته شده را دلیلی برای افسردگی میداند. چرا که فرد وقتی متوجه میشود عمل کردن یا عمل نکردن به نتیجه مشابهی منجر میشود، ساخت شناختی پایداری ایجاد میکند که نمیتواند شرایط را تغییر دهد. این نوع داوری درباره علیت، در نظریه”راتر” هم مشخص شده است. افرادی که کنترل رویدادها را در اختیار خود میدانند از اسنادهای درونی استفاده میکنند در حالیکه، افرادی که اسناد بیرونی دارند مهار رویدادها را به شانس و اقبال و یا سرنوشت و اشخاص نیرومندتر از خود نسبت میدهند. استیصال اکتسابی شخصی در مقایسه با استیصال اکتسابی عمومی مشکلات هیجانی بیشتری به دنبال دارد.
خود مهارگری عبارت است از؛ انتشار پاسخهای رفتاری که احتمال تقویت بلافاصله آن وجود ندارد. در این فرایند برای نتایج درازمدت نسبت به نتایج کوتاه مدت اولویت بیشتری قائل هستند. و مؤلفه های خود مهارگری شامل:
در افراد افسرده نارساییهایی در یک یا چند مولفه خود مهارگری مشاهده میشود.
دیدگاههای زیستی
در دیدگاه زیستی، علتهای زیست شناختی انواع افسردگی بررسی میشود.
عامل ژنتیک جهت آمادگی افراد به افسردگی نقش مهمی دارد. تفاوتهای فردی در تغییر پذیری بعد و شدت واکنشهای عصب فیزیولوژیکی، در برابر رویدادهای روانشناختی مبنای ژنتیک دارد. البته باید در نظر داشت که عوامل ژنتیک هرگز در خلا عمل نمیکنند. تعاملهای پیچیدهای بین عوامل ژنتتیکی و محیطی در جریان تحول را باید به عنوان یک قاعده در نظر گرفت.
نویسنده: کارشناس ارشد مشاوره و روانشناسی
مرتضی شهبازی