دیدگاه زیست شناختی علت افسردگی؛ را در ژنها و یا در بعضی از کارکردهای ناقص فیزیولوژیکی میداند که احتمالا مبنای ارث دارد. در تحقیقاتی که بر دوقلوها صورت گرفت نشان داد، در بعضی از افرادی که مبتلا به افسردگی هستند احتمال افسردگی در دو نسل بعد نیز وجود دارد.
در این دیدگاهها به علل زیست شناختی افسردگیها توجه شده است.
پژوهشهای متعدد احتمال تأثیر نابهنجاریهای زیست شیمیایی، الکتروفیزیولوژیکی و غدد درون ریز را در بروز اختلالهای افسردگی یا آمادگی نسبت به افسردگی تأیید کردهاند.
برخی از یافتهها نشان میدهند، آسیب پذیری افسردهوار نوعی بیماری در قسمت سیناپس دریافت کنندگان مغز است، چرا که افزایش حساسیت این دریافت کنندگان موجب میشود تا بر اساس پسخوراند، آزادسازی انتقال دهندگان عصبی را کاهش دهند و افسردگی را به وجود آورند. در حالی که برخی دیگر نشان دادهاند که سطوح بالای استیل کولین میتواند نشانگان افسرده مانند را در افراد ایجاد کند. این یافتهها نقش احتمالی نوروترنسمیترهایی مانند: نوراپینفرین، سروتونین و استیل کولین در نظم جویی جسمانی مؤثر میدانند همچنین نارسا کنشوری هر یک از آنها میتواند منجر به افسردگی شود. به دلیل پژوهشهای صورت گرفته در حیوانات و عدم سنجش و دستکاری فعالیت شیمیایی مغز انسان، پژوهشگران نمیتوانستند در مورد رویدادهای زیست شیمیایی مغز انسان مطمئن باشند.
بعضی از پژوهشگران باور دارند، برخی از افراد، آمادگی ابتلا به افسردگی یک قطبی را دارند. این دیدگاه ژنتیکی مبتنی بر نتایج تحقیقاتی میباشد که درباره شجره خانوادگی، همشکمان و فرزندخواندگان انجام شده است. در تحقیقات شجره خانوادگی، ابتدا افرادی که به افسردگی یک قطبی مبتلا هستند انتخاب میکنند و سپس به بررسی خویشاوندان آنها میپردازند تا فراوانی اختلال در دیگر اعضای خانواده را مشخص کنند. در صورتی که آمادگی نسبت به کل جمعیت در بین خویشاوندان این بیماری نیز بیشتر باشد. محققان به این نتیجه دست یافتند که تقریبا 20 درصد از خویشاوندان بیماران افسرده، دارای این اختلال بودهاند، در حالی که فراوانی افسردگی یک قطبی در کل جمعیت در حدود 5 تا 10 درصد است. در نتیجه هر اندازه رابطه خویشاوندی نزدیکتر باشد، فراوانی افسردگی نیز بیشتر خواهد بود.
بررسیهایی که در مورد همشکمان تک هستهای و دو هستهای انجام شدهاند، این فرض را تایید کردهاند که هر اندازه رابطه خویشاوندی نزدیکتر باشد، فراوانی افسردگی نیز بیشتر خواهد بود. وقتی یکی از همشکمان تک هستهای به افسردگی مبتلا میشود، هم شکم دیگر نیز به احتمال 43 درصد به افسردگی مبتلا خواهد شد. در حالی که در همشکمان دو هستهای به هنگام ابتلای یکی از آنها به افسردگی، احتمال ابتلای دیگری 20 درصد است. بنابراین بر اساس یافتهها میتوان پذیرفت که حتی اگر عوامل ژنتیکی در ایجاد افسردگی یک قطبی نقش داشته باشند، فقط میتوان آنها را به عنوان یکی از عوامل موثر در نظر گرفت. همان گونه که در تحقیقات نشان میدهند، حتی در مواقعی که با ساختهای کاملا همانند ژنتیکی مواجه هستیم، احتمال این که هنگام افسردگی یکی از همشکمان، همشکم دیگر نیز مبتلا شود کمتر از 50 درصد است.
فرزندخواندگان نشان دادهاند که عامل ژنتیک در موارد افسردگی یک قطبی شدید، میتواند موثر باشد. افسردگی شدید در والدین زیستشناختی فرزندخواندگانی که به علت افسردگی در بیمارستان بستری شده بودند، بیشتر از والدین زیست شناختی گروه کنترل(فرزندخواندگان غیر افسرده) میباشد. چنین رابطهای درباره افسردگی خفیف به دست نیامده است.
درمانگریهای روانشناختی به ایجاد تغییر در جنبه شیمیایی مغز میانجامد. رویآوردهای درمانگری در قلمرو اختلالهای افسردگی یک قطبی، طیف وسیعی از روشها را پوشش میدهد که از روشهای درمانگری کلی تا روشهای متمرکز بر مشکل یا اختلال گستردهاند. در ادامه به بررسی شیوههای درمانگری کلی میپردازیم و سپس، درمانگریهای روانشناختی متمرکز بر مشکل یا اختلال را بررسی خواهیم کرد.
رواندرمانگران این حوزه معتقدند که افسردگی پیامد اندوه ناهشیاری است. این پیامد بر اثر فقدانهای واقعی یا تخیلی مبتنی بر وابستگی مفرط به دیگران به وجود می آید. بنابراین کوشش برای هشیار کردن بیماران افسرده نسبت به فرایندهای ناهشیار، به آنها کمک میکند تا بتوانند به منبع رنج خود پی برده و بر آن مسلط شوند. آنها از روشهای تداعی آزاد، تفسیر رؤیا، بررسی مقاومتها و انتقالها به بیماران یاری میدهند. تا رویدادها و احساسهای گذشته خود را از نو تجربه کنند و به ارزشیابی مجدد آنها بپردازند. تأثیر روانپویشی کوتاه مدت 6 تا 25 جلسه است. به ویژه در افسردگیهایی که آشکارا ناشی از ضربهها یا فقدانهای دوران کودکی یا مبتنی بر یک احساس خلاء مزمن و یا پیامد انتظارهای غیر واقع فرد از خود هستند، امید بخشتر از روانپویشی درازمدت به نظر میرسد.
هدف این نوع درمان بر مبنای تغییر شرایط نامناسب تقویت است. این تغییر در دو سطح شرایط نامساعد محیط و شیوههای رفتار بیمار باید انجام شود. این روش با تحلیل عمقی رفتار فرد آغاز میشود و با استفاده از فنون مختلفی اجرا میگردد. این فنون شامل:
فرض اصلی این است که، افراد افسرده طرحوارههای شناختی ناهشیاری که در حافظه دراز مدت آنها قرار دارند و هنگام تصفیه خبر، تنها جنبههای منفی آن را حفظ میکنند، بر این اساس داوریهای درباره خود را هدایت میکنند. هدف شناخت درمانگری، کاهش نشانههای افسردگی و کمک به بیمار در آموختن روشهای مقابله با مسائل است. این روش به صورت ساخت یافته و کوتاه مدت یک یا دو بار در هفته و بین 15 تا 22 جلسه یک ساعته میباشد. شناخت درمانگری روشی تجربی است که بر مسائل کنونی متمرکز است. روش اصلی شناخت درمانگری مبتنی بر پرسشگری سقراطی میباشد. همچنین به تغییر باورهای بیمار منجر گردیده و وی را به پذیرش راهحلهای متناوب دیگر سوق می دهد.
این روش براین اصل مبتنی است که افسردگی با توجه به الگوهای نشانه شناختی، شدت، آسیب پذیری زیستی یا رگههای شخصیت در یک چارچوب بین فردی متحول میشود. بنابراین، هدف این است که، به بیماران کمک شود تا نسبت به تعارضهای بین فردی خود هشیار شوند. موقعیت اجتماعی خویش را تغییر داده و بر اضطراب ناشی از ناکامیها و تعارضهای خود غلبه کنند. همچنین به کسب مهارتهای اجتماعی دست یابند.
هنگامی که نشانههای افسردگی و کندی روانی-حرکتی مانع ایجاد هر نوع ارتباط با کودک یا نوجوان میشوند، نمیتوان نقش دارو درمانگری را نادیده گرفت. برای درمان افسردگیهای دوران تحول نیز همان داروهای ضد افسردگی بزرگسالان مانند: سه چرخهایها و بازدارندههای MAO، تجویز میشوند. ایمیپرامین از گروه سه چرخه ای و کلومیپرامین از گروه داروهای ضد افسردگی جدید میباشند. این داروها میتوانند بهبود موقت، نشانههای آشکار افسردگی مانند غمگینی، بیحالی، خمودگی و همچنین تضادورزی و تلون عاطفی در پی داشته باشند. اما تاثیر آنها اغلب محدود است و چند هفته پس از قطع کردن دارو، نشانههای افسردگی دوباره بروز میدهند.
دخالت در محیط و درمانگریهای ارتباطی: در این روش درمانگری به سن کودک، شرایط محیطی، و شخص روان درمانگر بستگی دارد. نوع درمانگری ارتباطی باید با ویزگیهای فرد متناسب باشد.
CBT : آشنا کردن بیمار با روش درمانگری، تدوین برنامههای رفتاری، تعیین افکار خودکار و چگونگی مواجهه با آنها، شناسایی و تغییر فرضهای زیربنایی و فراهم ساختن چارچوبهای تجربی برای پی بردن به نارسا کنشوریهای شناختی به عنوان اصول این نوع درمان هستند. آموزش خودگوییهای منطقی یکی از فنون مؤثر برای گروه سنی نوجوان است. از فنون مؤثر دیگر می توان به ایجاد فرصتهایی برای ایفای نقش و ایجاد مهارت های شناختی-اجتماعی اشاره کرد و این موضوع در ارتباط پرستار با بیمار دارای اهمیت است.
دارودرمانگری: در کودکان و نوجوانان اگر بخواهیم از دارو استفاده کنیم باید به این نکات توجه شود: پدر و مادر باید ارتباط خوبی با سیستم درمان داشته باشند، داروها را با دوز مناسب بدهند و در مورد زمان اثر دارو و عوارض داروها اطلاع داشته باشند. از دسته داروهای SSRI، داروهای TCA با رعایت نکات مدیریتی برای کاهش نشانههای افسردگی استفاده میشود.
نویسنده: کارشناس مددکاری اجتماعی
مرتضی شهبازی