اخلاق صرفا محصول بلوغ و رسش نيست؛ يعنی ساختارها و توالي مراحل، الزاماً براساس يك طرح ژنتيكی ظاهر نمیشوند.
محصول اجتماعی شدن هم نيست؛ يعني عناصر اجتماعی(مثل والدين و معلمان) مستقيماً شكلهای جديد تفكر را آموزش نمیدهند.
کلبرگ معتقد بود که مراحل در واقع از تفكر خود ما درباره مسائل اخلاقي سرچشمه میگيرند. تجربههای اجتماعی، رشد را گسترش میدهند، ولی اين کار از طريق تحريك فرايندهای ذهنی ما انجام میگيرد.
همچنين از طريق فرصتهای نقش پذيری، يعني فرصتهای ديدن و ملاحظه ديگران، صحبت کرده است.
نظريه کلبرگ در زمينة تفكر اخلاقی است و نه رفتار اخلاقی. مردم ممكن است در زمينه اخلاقيات ديدگاههای متعالی و آرمانی داشته باشند، ولي الزاماً رفتارشان منطبق با اين نظريات نباشد. در نتيجه نمیتوانيم انتظار مطابقت کامل بين داوری اخلاقی و عمل اخلاقی داشته باشيم.
نظريه کلبرگ شش مرحله رشد اخلاقی را در بر میگيرد. از آنجا که کلبرگ به ديدگاه شناختی تمايل داشت، معتقد بود که رشد اخلاق و تحول شناختی رابطهای نزديك و تنگاتنگ دارند.
مرحله 1 : جهت گيری اطاعت و تنبيه: از نظر کودك هرچه صاحب منصبان و مسئولان بگويند درست است. کار درست يعنی اطاعت از آنها و اجتناب از تنبيه. توجه به قانون براي اجتناب از تنبيه.
مرحله 2 : فراگيری و مبادله: کودکان تا به اين حد تحت تأثير بزرگسالان صاحب اختيار نيستند، آنها میبينند که هر موضوعی جنبههای متفاوتی دارد و چون هر چيزی نسبی است فرد آزاد است تا علائق خويش را دنبال کند، البته غالباً بهتر است که در علائق خود با ديگران شريك شويم.
مرحله 3 : ارتباطات ميان فردی خوب: آنها بر فرد خوب بودن تأکيد دارند که اصولاً به معنای داشتن انگيزههای حمايتگرانه از افراد نزديك است.
مرحله 4 : حفظ نظم اجتماعی: توجه آنها به اطاعت از قوانين براي حفظ جامعه به عنوان يك کل معطوف میشود. آنها به حق حيات که به واسطه مراجع گروه اجتماعی يا مذهبیشان مشروعيت يافته اعتقاد دارند.
مرحله 5 : قرارداد اجتماعی و حقوق فردی: افراد بر حقوق اساسی و فرايندهايی دموکراتيك که به افراد اجازه اظهار نظر میدهد، تأکيد دارند.
مرحله 6 : اصول جهانی: اصول را به صورتی تعريف میکنند که به بيشترين توافقهای عادلانه منجر شود.
براي مردان و افكار اخلاقی پيشرفته، پيرامون قواعد، حقوق و اصول مجرد دور میزند. نقطه ايدهآل، همان عدالت رسمی است که در آن فرد سعي میکند تا در ارزشيابی ادعاهای همه طرفهای درگير، بیطرف باقی بماند.
گليگان میگويد: برای زنان، اخلاق بر محور حقوق و قواعد متمرکز نيست، بلكه بر روابط بين فردی و نظام اخلاقی مبتنی بر همدردی و شفقت و ترحم استوار است.
از ديدگاه زنان عدالت رسمی(غير شخصی)، ايدهآل به شمار نمیرود، بلكه روشهای پيوند جويانه و ارتباطی زندگی است که ايدهآل محسوب میشود. به علاوه، اخلاقيات در زنان بهجای وابستگی به راهحلهای مجرد براي مشكلات نظری، بيشتر به واقعيت و روابط فیمابين وابسته است.
در اين زمانه مشكل آفرين در صورتی که والدين بخواهند در کمك کردن به فرزندانشان موفق باشند، بايد بتوانند هوش اخلاقي را با آموزش افزايش دهند. از طريق آموزش، کودکان همان گونه که برمبنای اخلاق میانديشند، عمل اخلاقی را هم نمايان میسازند.
هوش اخلاقی توانایی درک درست از نادرست است. اين عبارت به معنای برخوردار بودن از عقايد اخلاقی راسخ و قوی و عمل کردن به آنهاست، به گونهای که فرد به شيوهای صحيح و محترمانه رفتار کند.
اين استعداد فوقالعاده، در بردارنده ابعاد ضروری از زندگی از جمله توانايی تشخيص رنج افراد و خودداری از رفتار ظالمانه تعمدی، مهار کردن هيجانهای ناگهانی و به تعويق انداختن کامروايی، گوش دادن به همه جنبهها قبل از قضاوت کردن، پذيرش و ادراك تفاوتها، شناخت گزينشهای ممكن غير اخلاقی، همدلی کردن، ايستادگی در برابر بی عدالتیها و رفتار با ديگران همراه با احترام و عطوفت است.
هوش اخلاقی آموختنی است و والدين میتوانند از دوران نوزادی آموزش آن را آغاز نمايند.
اگرچه در اين مقطع کودکان به توانايیهای شناختی که لازمه درك استدلال پيچيده اخلاقی است دست نيافتهاند، اما در همان دوران، براي اولين بار مقدمات عادتهای اخلاقی مانند تمرين خويشتنداری، عدالت و انصاف، نشان دادن احترام، شراکت و همدلی را کسب میکنند.
در مكالمات روزمره كلمه عاطفه به نگاهی هوشيارانه از تغييری مشخص در احساس درونی گفته میشود كه غالبا همراه با افكاری است درباره كيفيت اين احساس و پديدههايی كه آن را ايجاد كردهاند.
معنای دوم عاطفه، آن معنايی كه دانشمندان در ذهن دارند عبارت است از تغييراتی در مغز و بدن به خصوص در دستگاههای عصبی خود مختار و ليمبيك كه متعاقب احساس درد، محروميت، روبه رو شدن با پديده تازه، احساس خطر، ارضای حسی، چالش، تبادل اجتماعی يا جدايی از فرد آشنا ايجاد میشود.
در سه يا چهار ماه اول زندگی واكنشهای بسياري کودکان بروز میدهند كه نمايانگر حالات عاطفی آنان است.
غافلگيری به هنگام پاسخ به امر غير منتظره: آرام شدن حركات و كاهش ضربان قلب در برابر امور غيرمنتظره است.
ناراحتی در پاسخ به محروميت جسمی: تغييری است كه با افزايش حركات، بستن چشم، افزايش ضربان قلب و گريه كردن مشخص میشود. اين تغييرات در پاسخ به درد، سرما و گرسنگی بروز میكند.
آرام گرفتن در نتيجه ارضاء شدن: مجموعه تغييرات كاهش سختی عضله و بستن چشم بعد از شير خوردن است.
هيجان نشان دادن به هنگام جذب يك واقعه يا خوشی/شادي: افزايش حركات دست و پا، خنده، غان و غون كردن است به هنگامی كه كودك با موضوعی آشنا روبهرو میشود يا با او حرف میزنند.
اگر بعضی از خصوصيات خلقی، اساسی ارثي داشته و يا مربوط به عوامل پيش از تولد باشند، در طول رشد كودك بدون تغيير باقی میمانند.به علاوه همانطور كه والدين در كودك تاثير میگذارند كودك نيز در والدين تاثير میگذارد.
بنابراين كودكان با خلق و خوهای متفاوت واكنشهای متفاوتی از طرف والدينشان برمیانگيزند و با وجود رويارويی با تجارب يا روشهای تربيتی مشابه، به شيوههای مختلف رفتار میكنند.
كودكان از لحاظ خصوصيات فيزيولوژيكی و روانشناختی تفاوتهای بسياری با هم دارند؛ مثلا: تحريك پذيری، زمان متوسط خواب، نيرو و ميزان ادامه لبخند.
براي ارزيابی اينكه كدام خصوصيات خلقی بيشترين اهميت را دارند دو معيار به كار رفته است.
1- اينكه در طول زمان ثابت بمانند.
2- اينكه اساس آنها، عوامل فيزيولوژيكی و پيشزادی باشند.
تاثير متقابل رفتار پدر و مادر در خلق و خوی كودك اصل مهمی در رشد است كه به آن اصل دو سويه میگويند.
به موجب اين اصل رابطه فرزند با مادر و پدر دو سويه است، والدين در كودكان تاثير میگذارند و كودكان نيز در رفتار والدين تاثير میگذارند. به عبارت ديگر، رشد كودكان محصول كنش متقابل بين خصوصيات خودشان و افرادی است كه با آنان سر و كار دارند.
يكي از اجزای هر واكنش عاطفی زمينه بروز آن است. وقايع در محيط فرد مانند دوچرخه نو گرفتن و يا ديدن يك فيلم وحشتناك در تلويزيون باعث بروز عواطفی میشوند. افكار و خاطرات و حتی تجارب عاطفی قبلی نيز باعث بروز احساسات میشود، به خصوص به مرور كه كودكان بزرگتر میشوند.
دومين جزء عواطف حالت بدن يا تغيير در فعاليت بدنی است.(تغييرات جسمانی، زيست شيميايی و عصب شناختی)
حالات بدنی عاطفی شامل تغيير در ميزان ضربان قلب، عرق كردن، افزايش سطح آدرنالين در خون است. تجارب عاطفی مختلف با حالات عاطفی متفاوتی همراه است، ولي بين عواطفی كه تجربه میكنيم و حالات عاطفی همراه با آن ارتباط يك به يك وجود ندارد.
حالات چهره، حركات بدن و توليد صدا(فرياد زدن يا گريه كردن)، همگی اشكالی از بيان عاطفیاند. اين حالات را ديگران میبينند و به واسطه همين حالات احساساتی منتقل میشود.
تجربه عاطفی خودآگاه زماني بروز میكند كه فرد احساسات را درك كند و آن را نامگذاری كند.
انسانها احتمالا براي مجموعه كوچكی از پاسخهايی عاطفی از پيش آمادهاند.
مردم در فرهنگهای مختلف براي شش حالت عاطفی اصلی حالات چهره كلمات مشابهی دارند: خوشحالي، تعجب، ترس، خشم، غمگينی، انزجار.
با وجود اين، غالب پاسخهای عاطفی، بستگی به يادگيری دارد.
ماریا مونته سوری پزشکی ایتالیایی بود که اعتقاد داشت کودکان برای یادگیری به انگیزه و محیط مناسب نیاز دارند.
او به تقویت حواس از طریق تجربه و کشف اعتقاد داشت.
در روش او سه ویژگی بارز وجود دارد :
یکی از مؤلفههای مرکزی نظریه مونته سوری، مفهوم دورههای حساس اوست. دورههای حساس شبیه دورههای بحرانی و مهم است.
این دورهها زمانهای برنامهریزی شده ژنتیکی مشخصیاند که در خلال آنها کودک به ویژه مشتاق و آماده یادگیری و تسلط یافتن در تکالیف معینی است.
بنابراین چون کودکان در دورههای حساس به وسیله تکانهای درونی در جهت تسلطیابی مستقلانه بر برخی تجربههای معین، حرکت میکنند. زمانی احساس غرور میکنند که بتوانند خودشان در یك مهارت مهم تسلط پیدا کنند. یاد دادن زودتر از موعد بزرگترها میتواند نوعی منع تأخیرآور در زمینه کششهای درونی کودک باشد.
1. دوره حساس نظم: در 3 سال اول زندگی کودک نیاز شدیدی به نظم دارد.
2. دوره حساس توجه به جزئیات: بین 1 تا 2 سالگی توجه کودک به جزئیات کم اهمیت معطوف میشود. مثلاً به حشرات کوچکی توجه میکنند که برای ما بیاهمیتاند. یا به جای تمرکز بر کل یك تصویر به جزئیات تصویر جلب میشوند.
3 . دوره حساس استفاده از دستها: بین 18 ماهگی تا 3 سالگی کودک به طور مداوم اشیاء را با دست چنگ میزند. طی دو سال بعد آنها جنبشها و حرکات و حس لامسه خود را بهبود میبخشند.
4 . دوره حساس راه رفتن: قابل مشاهدهترین دوره رشد، دوره حساس راه رفتن است که نوعی تولد دوم است. زیرا کودک از موجودی درمانده به یك موجود فعال تبدیل میشود.
5 . دوره حساس زبان آموزی: سرعت کودکان در یادگیری چنین فرایندی مونته سوری را به این نتیجه رساند که کودک باید از نوعی » سازوکار« خاص برای یادگیری زبان، برخوردار باشد. مونته سوری معتقد بود کودک آن را به طور ناهشیار فرا میگیرد. با توجه به توضیحات او فرایند یادگیری زبان در کودک شبیه نوعی نقش پذیری است.
معلم سعی نمیکند کودک را هدایت کند یا آموزش دهد یا بر او اعمال قدرت کند. بلکه در مقابل میکوشد تا به کودک برای تسلط یابی مستقلانه فرصت دهد. مواد آموزشی که با نیازهای درونی کودک عمیقاً ارتباط دارد موجب تمرکز حواس شگفت آوری در آنها میشود. تکالیفی که با نیازهای درونی کودک در دوره حساس منطبق است موجب تکرار و فشرده کاری در عین آرامش و شادی درونی کودک میشود این فرایند را مونته سوری، هنجارسازی نامید.
برخورد معلم به عنوان یك مشاهدهگر، اساسا باید کنشپذیر و منفعل باشد. همچنین قسمت اعظم وقت خود را به مشاهده کودکان بگذراد و سعی کند تا به نیازهای معین هر کودک و میزان آمادگی او پی ببرد.
این عوامل بیرونی و ترس از ارزشیابی بیرونی و پاسخ اشتباه موجب از بین رفتن تمرکز کودک میشود. حد معینی از موضوعات را یاد گرفته و به سادگی به جایی میرسد که دیگر مدرسه و فرایند یادگیری را دوست ندارد. بنابراین در کلاس مونته سوری، پاداشها و تنبیهها جایی ندارد. معلمان این کلاس معتقدند که اگر به تمایلات خود به خود کودکان توجه شود آنها خواهند توانست موادی را بیابند که کودکان خود مشتاقانه در آنها کار کنند.
اصل آمادگی غیر مستقیم را مورد استفاده قرار میدادند. یعنی به کودک تکالیف غیر مرتبطی نظیر بریدن سبزیجات، در دست گرفتن مداد میدادند تا از طریق آنها کودک بتواند همزمان مهارت خود را کامل کند.
مونته سوری دریافت که اگر آموزش را در 4 سالگی آغاز کنیم، کودکان خواندن و نوشتن را با شور و شوق فرا خواهند گرفت، به این دلیل که آنها هنوز در دوره حساس فراگیری زبان قرار دارند. نوشتن را قبل از خواندن میآموزند، چون ملوستر و حسیتر است و با سبك یادگیری کودک همخوانی دارد.
نظم واقعی و احترام به دیگران جنبه درونی دارد و با تهدید و پاداش بیرونی شکل نمییابد و از خود کودکان زمانی که، از حرکتهای نامنظم به سوی اعمالی که خود به خود نظم یافته است به پیش میروند به وجود میآید.
مونته سوری خلاقیت و تخیل را محصول ذهنی میدانست که رابطهاش را با واقعیت از دست داده است.
نویسنده کارشناس ارشد روانشناسی کودکان استثنایی و مشاوره
شهبازی (M.SH)